سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( چهارشنبه 86/4/27 :: ساعت 1:45 عصر)

                                             
    چشمم خورد به ابرااااااا....

    مث همیشه نبودن
    ابرا هیچ وقت مث همیشه نیستن

    نمی دونم کدوم شکلی بودن که عاشقشون شدم!!
    یاد اون روزایی افتادم که من و شازده کوچولو کنار هم از پشت پنجره به ابرا خیره می شدیم و براشون دست تکون می دادیم
    ابرا ما رو میدیدن یا نمیدیدن نمی دونم
    ولی ما می خندیدیم و به خیال اینکه اونا ما رو می بینن خوش بودیم
    .چقدر زود گذشت .....
    .امروز وقتی نگاه ابرا کردم دیدم نمی تونم مث همیشه سرم رو بالا نگه دارم
    !!انگار اونا باعث شدن شازده کوچولوی من خیلی زود بره
    ابرا اونقدر بالان که برای رسیدن بهشون باید انگشت اشارتو به شیشه ی پنجره اتاق بچسبونی
    اینو شازده کوچولو میگفت
    شازده کوچولو می گفت : هیچ وقت لک انگشتتو پاک نکن چون اون به ابرا رسیده
    وقتی داشت می رفت می گفت گاهی برای اینکه ابرا رو خوشحال کنی باید دیگه سراغی ازشون نگیری
    باور می کنی شازده کوچولوی من اینو گفت
    ؟!!
    . اون که روزایی که آسمون صاف صاف بود مث ابر بهاری گریه میکرد
    من می دونم ابرای خودخواه این بلا رو سر شازده کوچولوی من درآوردن
    ابرای مغرور، ابرایی که شازده کوچولوی من رو دیدن ولی انگار نه انگار
    ....
    برمی گرده
    می دونم برمی گرده شازده کوچولوم
    !شازده کوچولوی مهربون من این روزا حرفای عجیبی می زد
    حالا می فهمم باید احساسم به تنهایی به این سفر میرفت
    عقل و احساس هیچ وقت همسفر نبودن
    رفت تا من یاد بگیرم گاهی بی احساس به ابرا نگاه کنم
    گاهی ابرا
    اونقدر تو هم می پیچن که دیگه قیافه ی اولشون رو گم می کنن

    و امروز شازده کوچولو یه ابره!
    ابری که خودش نمی باره...ولی می بارونه و می بارونه و می بارونه....



       1   2      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عیادت
    پست چهلم : پایان
    حرف حق
    فقط عزاداری؟
    آخرین خدانگهدار
    غریبه
    خاطره
    دردهای من نگفتنی است...
    غریب
    این را همه می دانند
    ابرااا
    عجب آواز خوشی در راه است
    [عناوین آرشیوشده]