سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 1:42 عصر)


    یه چیز مجبورم کرد امروز موقتاً سکوتمو بشکنم....: اونم دردای این خاک
    بود....
    آره: خوزستان!!
    همین خاک عزیزی که همه دامنگیر میدوننش.....
    هر سال تو هفته دفاع مقدس کمی از رشادت جوونمردای ایران یادی میشه...این میون دو زخم کهنه هست که همیشه نیمه کاره رهاش میکنن: بی اینکه حق مطلب ادا بشه:
    یکی پیام جوونهای باغیرتیه که جونشونو کف دست گرفتن و مردانه دفاع کردن.... چه اونها که از دورترین مناطق ایران اومدن اینجا...و چه اون مرزنشینها که تا آخرین نفس حتی یک قدم عقب نگذاشتند
    همگی جلوی سرمستی اون وحشی ها ایستادند:بحق هم ایستادند! : تن در مقابل توپ!...و حالا میشنوی که میگن: بابا چه خبره؟...چند ساله که جنگ تموم شده!!!داغ مردمو تازه نکنید...
    آره این زخم اول بود که همیشه انقدر بد بهش پرداختیم که دیگه فراموش شد که اون ستاره ها کی بودند و برای چی رفتند...
    و من هم ناتوان تر از اون که بتونم تو یه پست!! مظلومیت چند ساله اون شیرزنان و ابرمردها رو کمرنگ کنم...
    نمیدونم...شاید چون زمان جنگ سنم کمتر از این بود که حالا بخوام ادعا کنم مظلومیت اونها رو کاملا!! لمس کرده م....
    امروز (آخر شهریور) میخوام به زخم کهنه دوم بپردازم...که این دومی برای من و خیلیها عینی و ملموسه:
    به خوزستان!
    جایی که فقط زمان کوتاهی برای مناسبتی خاص ازش حرف میزنن... و بعد باز فراموش میشه تا مناسبت بعدی...
    استانی که بی اغراق!! : حق داره به گردن این مملکت!!..
    این خاک انقد غریب نگه داشته شده که حتی خیلیها درست نمیشناسنش!
    چه رسد به اینکه بخوان بدونن این مردم بعد از جنگ اصلا تونستند به زندگی عادی برگردند؟... : ظاهرا بله!
    اما آمارها خیل عظیم متخصصای رشته های مختلف رو نشون میده که با پایان جنگ نتونستند خونواده شونو به دیاری برگردونن که حالا دیگه خیلی از اون حداقل امکانات سابق رو هم نداشت!!!
    آره ...اینطور که ظاهراً میگن!! همه چیز به روال عادی برگشته...
    اما آمار بیماریهای مختلف تنفسی، عصبی، گوارشی...و آمار نارسایی های اجتماعی و فرهنگی این خاک بعد از جنگ... چیز دیگه ای میگن...
    نمی دونم اصلا تو خوزستان منو دیدی...؟
    درختهای " کُنار"(= سدر) و اوکالیپتوسش...
    هوای مست کننده ی بهار و پاییزش...
    دشتهای سرسبز  دم عیدش ...
    گلهای رنگارنگ و معطرش تو پاییز(!!!) و تو زمستون(!!!) رو چی؟ دیدی؟...رگبارهای تند بهاری و زمستونیش که همیشه غافلگیرت می کنه... صدای چهچه پرنده ها
    آب زلال و خنک "دز" که دزفول اسمشو به احترام این رودخونه داره... آبی که میشه توش ماهیها رو دید.. و خاک حاصلخیزی که شیرین ترین پرتقال ایرانو تامین میکنه: در بخشی از سفرنامه یکی از مهمانهای این جلگه زیبا و سر سبز میخونیم که با تعجب از جایی نام میبره که از طلوع خورشید وقتی سواره!!! وارد جنگل های انبوه و یکپارچه ش شده تا ... غروب آفتاب...رنگ خورشید رو ندیده!!
     
    دشتهای سبز و معطر "رامهرمز"... با اون نسیم های صبحگاهی عشششششششششقش!!... و بوی گندم...
     
    آرامگاه حضرت دانیال پیامبر تو شوش ... که مهد تمدن بشری بوده
    آبشارهای قشنگ شوشتر و باغهای سدر و باصفاش که حتی تو اوج شرجی و داغی آفتاب هم سایه شونو ازت دریغ نمیکنن و میوه هایی که...... و آسیابهایی که بقایاشون نشون میده چند هزار سال پیش ایرانی ها برق تولید میکرده ن!!!!!
    چغازمبیل: همون که همیشه عکسشو بعنوان نمادی از تمدن کهن ایران زمین دیدی و می بینی و شاید اصلا ندونی که اینم تو خوزستان منه...
    دانشگاه (یا صحیح تر) : شهردانشگاهی!! عظیم و باشکوه چمران که بخش علوم پزشکیش بعد از کلی.... کشمکش و بگیر و ببند بالاخره تونست دوباره نام بلند آوازه "جندی شاپور" رو به خودش ببینه و زنده کننده روزهای طلایی چند هزار سال پیش باشه که جندی شاپور نه فقط برای تمام ایران زمین !!! که یرای تمام این سرزمین های تمدن ندیدهً خلیج و حتی شرق دور مث نگینی بود درخشان و با صلابت... با کتابخونه ای که زبانزد همه محافل علمی بود و دانشمندایی که حساس ترین اعمال جراحی (که هنوز غرب به نصف اون دانش پزشکی هم نرسیده بود) رو انجام میدادن: بله! یه ایران بود و یه دانشگاه جندی شاپور!!!
    کارون عزیزمو چی؟ تنها رود قابل کشتیرانی کشور : که متاسفانه پروژه لایروبی ش دهها ساله که فقط واسه  بعضی مهندسای عمران  شده نون دونی!!  که دولت ژاپن اجازه میخواد به هزینه خودش لایروبیش کنه و فقط گل حاصلخیز کف این رودو بعنوان دستمزد ببره واسه کود کشاورزی (که همیشه بیگانگان به گنجینه های ما داناتر از خودمونن!!)
    و مردمش...
    که مثل همه ایرونی های مهربون ، مهمون نوازن
    اما
    تو زمینه هایی:
    خونگرم ترین!!
    انسانهای قانعی که هر ظلمی که میکشن از همین نجابت افراطیشونه !!! از همین راًفت بیجاشونه... واز همین بزرگواری مثال زدنیشون:
     
    اینکه دوستای اراکی و مشهدیم بهت زده میشن  وقتی میفهمن شبها چند بار قفل و زنجیر درخونه و ماشین رو چک میکنیم... اینکه همیشه یه نفر باید تو خونه بمونه و نگهبان باشه.... از بس که اوضاع امنیتی اینجا نموووونه است و بی نظیر!! و این مردم حرف نمیزنن...
    اینکه هنوز هر چند وقت یه بار انفجار بمب ها تو مرکز این استان کلی کشته و زخمی میگیره ... و "حضرات" با اونهمه ادعای هشیاری!!!! وقتی متوجه قضیه میشن که خونواده های زیادی عزادار شده ن!!!  ..... و باز : این مردم چیزی نمیگن....
    اینکه وقتی از سرچشمه کارون (تو زاگرس) انشعاب میگیرن تا زاینده رود دوباره آب داشته باشه اینو درک میکنن که هموطنای عزیز اصفهانیشون در عذابن و کمک میخوان...اما اعتراض نمیکنن که : چرا "آقایون" به زیبایی و حیات کارون من هم مث زاینده رود اهمیت نمیدن؟ کارون من هم حقشه که همون فواره ها و ساحل و فضای سبزی رو داشته باشه که اون داره...
    اینکه وقتی هوای شهرشون آلوده میشه تا پول نفت چرخه اقتصاد ایرانو بچرخونه... نمیگن در ازائ این آلودگی سهم من اینننننهمه محرومیت نیست!!
    اینکه مسجدسلیمانیهای عزیزم وقتی "آب" خوردن ندارن!! از ناچاری به دامن کوهستان میرن...
    اینکه قطار اهواز-ماهشهر بجای یکساعت و نیم خیلی وقتا 3 یا حتی 4ساعت تو راهه... (با این توجیه!!!! که دیزل هامون فرسوده ن..!!) و نامه نگاریهای این مسافرای مفلوک به هیچ نتیجه ای ختم نمیشه...
    اینکه نمیگن مرکز این استان دردکشیده و پایمال شده مگه چی از شیراز زیبای نازنین کمتر داره که بجای افزایش فرهنگسراهاش .... ظرف چن سال باید تعداد سینماهاش (که یه روزی به پرتعدادی سینماهای شیراز بودن) به سه تا و نصفی!!!!!! کاهش پیدا کنه؟؟
    مرکز استان!!!؟؟؟؟ .... اهوازی که وقتی دوست و فامیل میان خوزستان نمیتونن از بد بویی و بدطعمی آبش گله نکنن... و تو بهت زده میگی : بابا این که آب اهواز نیس ... !! از شهرستانهای اطراف "بشکه بشکه" میارم با ماشین...! پس اگه خود آب اهوازو ببینی که دیگه لابد حالت بهم میخوره...! (گرچه به نسبت سال 76 بهتر شده : اون موقع یادمه ذرات زرد رنگی تو لیوان آبت میدیدی که از اون لایه چربی ای که رو سطح آب بود !!! بیشتر دلتو بهم میزد)
    اینکه مناطقی از اهواز و آبادان هنوز گاز شهری ندارن!!! (خنده دار نیس؟ میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره هااا...!!!)
     
    مردمی صبور که در عین اینهمه ثروتی که باهاش همه ایران رو نون میدن!! حالا میبایست حداقل امکانات یه استان بزرگ (بماند : چقددددد مهم و حیاتی!!!) رو داشته باشن! تا همین متخصصای موجود هم مدام به فکر جلای وطن و پیدا کردن جایی برای آسایش خونواده شون نباشن...
    آدمایی که روزی به این بادیه نشین های پابرهنه کشورهای مجاور پناه دادن... و بعد همونها شدن بلای جونشون...
    راستی
    تو اینا رو میدونستی؟
    طبیعت چشم نواز خوزستانو دیدی؟
    نژادهای "مختلف" مردمشو چی ؟
    یا تو هم مث خیلی از هموطنای عزیزم تا حالا فکر میکردی اینجا کویره...... یه دشت بی آب و علف......با آدمایی که همه همون شکلی ند که مدام تو اخبار و فیلمای مضحک صدا و سیما می بینی؟:
    و حتما بخاطر همینه که وقتی میرم خارج از خوزستان ، همه تعجب میکنن که عرب زبان نیستم ، لهجه ندارم ، سیاه و سبزه رو نیستم!!!
    وقتی با افتخار می گم: من خوزستانی ام... اهوازی...
    با تعجب می گن: خوزستانی؟!! اصلاً بهت نمی خوره! آخه خوزستانی ها رنگ پوستشون تیره س... همه شونم عربی حرف میزنن
    میگم خوب پوست بیشترشون آفتاب سوخته س: اما نه همه شون ! چن تا از صمیمی ترین دوستای منم عربند اما من فارسم... مگه دوستای نازنین آذریم نمیگن لهجه ترکی یه ناحیه زنجان تا ناحیه دیگه ش فرق میکنه؟... خب مردم منم از نژادای مختلفن دیگه ! (و همه شونم عزیزو محترم)
    اما دردناک این حرفی بود که یه هموطن بهم زد یه زمانی:
    آره شما زمان جنگ به عراق کمک هم میکردین!!!.....
    شاید اون وسطا یه عده وطن فروش بی اصالت چنین خیانتی کرده ن... اما میشه مثلا ادعا کرد همه ملت ایران با سازمان مجاهدین خلق(همون : منافقین کوردل بی همه چیز) همدست و همدل بودن؟؟: چرا؟ آخه از همه قومیت و نژاد ایرونی ای میشد تو اون فریب خورده ها پیدا کرد...مگه نه؟؟!!!!
    نه دوست من...
    من کمکم اون شب و روزایی بود که زیر بمبارون همون وحشی ها زندگی رو تو آینده ی کشورم میدیدم و حیات رو تو آرامش باقی هموطنام...
    کمک مردم من اون بود که اون ملعون امشب دزفول رو با موشک "شخم" میزد... و فردای همون شب مردم رو میدیدی که با عزمی راسخ تر از پیش شروع میکردن به بازسازی همون خونه قبلی!! 
    کمک این آدما همون  روزای اول جنگ بود که هنوز شیردلای پاک سرشت بقیه نقاط ایران به سمت این خاک بسیج نشده بودن... و این آدما با دست خالی تو خرمشهرشون ایستادن و فقط زمانی تسلیم شدن!!! که دیگه به آرامش ابدی رسیده بودن... : که دیگه جونی به تن نداشتن....
    کمکشون همون ساعتهایی بود که پالایشگاه آبادان شعله ور بود ... و اونها مردانه در تلاش تا نجاتش بدن.....

    آره هموطن! :
    بعضی سیه چرده ،
    بعضی عرب،
    بعضی لهجه دار،
    اما

    اینجا جلگه است: صدای من!
    و
    هرگز

    هیچکدوم از شیران این خطه دلشون با دشمن نبود
    ونیست!!




  • غریب آشنا ( شنبه 86/6/3 :: ساعت 10:47 صبح)

    خدایا
    سلام.
    میدونم هدف نهایی تویی. اما آسانسورم خرابه کار نمیکنه. خیلی هنر کنم فعلا: یه پله!! اونم افقی!! نه به بالا!
    آره : عزمم رو جزم کردم واسه یه پله... واسه اولین پله
    مث همیشه دستامو بگیر و تاتی تاتیم کن.
    از زمین خوردن نمی ترسم . چون دستم تو دستته. اما خداجونم : واسه همین اولین قدم هم تشویقم کن.
    دوست دارم.



  • کلمات کلیدی : دلتنگی های من

  • غریب آشنا ( یکشنبه 86/5/21 :: ساعت 1:51 عصر)

    هنوز باورم نمیشه
    یعنی بالاخره منو راه دادی تو حرمت؟
    یعنی این منم که مقابل آقای خودم تعظیم میکنم و میخوام واسه ش درد دل کنم؟.... ولی چرا هر کار میکنم لبهام
    وا نمیشن؟...
    انگار دوختیشون به هم...یا مهر و مومشون کردی...؟
    فقط اشکهامن که دارن باهات حرف میزنن...
    آقا دلم داره از سینه م کنده میشه...وای...چقدر میدان "دلربایی" شما شدیده....
    آقا اومده بودم بگم از دلتنگیهام
    از بی کسیم
    از تنهاییم
    اما وقتی خودمو تو حضور نورانی شما حس کردم:
    فقط سکوت......!
    میدونم که لحظه لحظه سکوتمو میخونی...خیلی بهتر از من دردهای دلمو لمس میکنی...پس دیگه من چی قراره بگم؟....فقط میخوام اجازه بدی خدمتت سلام عرض کنم
    سه تا:
    اولی از خودم...که تو آرزوی ملاقاتت می سوختم و می سوزم
    دومی از هرکی که فهمید دارم میام پابوست و گفت منو هم یاد کن
    و سومی از طرف هرکی که نمیدونه من الان اینجام اما اونم دلش میخواست اینجا باشه و سلام کنه
    با هر سلام چنان منقلبم میکنی که میخوام جون بدم!!! نمیدونم این اوج شادیه یا نهایت دلتنگی... هشت سال دوری....
    آقا میدونم تو این مدت یادم بودی ، باهام بودی، هوامو داشتی، نگرانم بودی... اما من بی معرفت ... هی فراموش میکردم مرشدی مث تو دارم... من فراموشکار مدام یادم میرفت مث تو باشم...
    آقا بخدا حالا میفهمم حکمت اینطور "عجیب" طلبیدنهات چی بود: اینکه 3سال متوالی تو قرعه کشی شرکت بین اووونهمه آدم هی اسم من دربیاد... اما بعنوان نفر ذخیره!!!....اینکه بالاخره اسم منم دربیاد امااجازه ندند که بیام خدمتت...اینکه انقدر تشنه م کنی که همه ذرات روح و جسمم تو رو صدا کنن! آره.. من اسم اینا رو "نطلبیدن" نمیذارم: اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
    ولی باور کن دیگه اینجوری تاب دوری ندارم
    باشه قبول: میخواستی وقتی میام خدمتت با "معرفت" زیارتت کنم، نه؟...قبول! : میدونم امسال هم که توان مالیشو بهم دادی تا بیخیال قرعه کشی شرکت، "خودم" بیام پابوست واسه این بود که بفهمم هنوز خیلی مونده تا اونی بشم که شما میخوای...آره می فهمم که نتونستم انتظارتو برآورده کنم...
    اما بهم فرصت بده....به اندازه یک عمر بهم مجال بده...
    مولای من
    نور چشمم
    نگین کشورم!
    ممنون از اینهمه لطفت...ممنونم که افتخار دادی اسم منم میون "طومار" مریدهات قرار بگیره
    متشکرم
    اما آقا اجازه میدی یه خواهشی کنم؟...
    نه نه ...
    نه!
    به پاکیت قسم میخورم نمیخوام دردای تکراریمو بگم برات...دیگه نمیخوام از کوه مصائبم حرف بزنم...
    نه...
    این بار فقط یه خواسته دارم: .... فقط همین یه خواهش...میشه بگم؟
    ...
    اجازه بده هرسال بیام پابوست
    به جای اینکه 8 سال منو از عطر حرمت محروم کنی تا شاید آدم بشم...اجازه بده تند و تند خدمت برسم شاید چشمهام بتونن نور راهتو تشخیص بدند و دیگه گمراه نشن...شاید روح و فکرم هم از قلبم یاد بگیرن و واسه ابد پیش سرورشون بمونن...
    آقا میشه این لطفتو شامل حال من کنی؟میشه خواسته منو اجابت کنی؟  
    آقا
    تو رو خدا.....
    بذار مث کبوترات شم
    بذار هر بار که بر میگردم پیشت یک دونه از اوووونهمه دونه کمال و معرفتت به منقار بگیرم
    بذار انقدر طعم حضورت دیوونه م کنه که هنوز دور نشده فوری برگردم خدمتت
    امام من!
    میشه اینجوری اهلیم کنی؟
    میدونم از اینی که هستم دیوونه تر نمیشم اما بذار هی بیام و از نور وجودت بهره ببرم
    بذار مدام بیام
    بذار هر بار که میام درس تازه ای یادم بدی...
    آخه خودت هم خوب میدونی من شاگرد خوبی نیستم....درسهامو اگه زود بزود مرور نکنم بازیگوش میشم....پس بذار هی درسها رو مرور کنم تا انبار نشن واسه شب امتحان...
    بذار با هر درس زندگی کنم،
    خودمو بشناسم،
    خدامو بشناسم،
    اصلا بذار از اول مسلمون بشم...
    بذار این بار "خودم" دین و مذهبمو انتخاب کنم
    ...
    آقا من فکرامو کردم
    آقا من دقیق شدم به بعضی زوایای این دین
    ...دینی که خییییییلی از جلوه های رنگارنگش از چشمای ظاهر بین ما مخفی مونده ن... و مهجور...
    دین زیبایی که خیلی وقتها دستاویزی میشه واسه آب و نان بعضی از ما آدم نماهای خودپرست...دینی که به "نام" انتظار دست رو دست گذاشتیم تا مگه پسرت بیاد و زیباییهاشو بهمون نشون بده...
    گرچه میدونم تا خودمون نخوایم حتی ایشون نمیتونه چشامونو واکنه
    آقا:
    من فقط اینو میفهمم
    که
    دینی که مثل شمایی داره نباید دین کم مایه ای باشه ...
    آقا!!!
    آقا اجازه هست چیزی بگم؟
    : من انتخابمو کردم! میخوام اسلام بیارم، دوست دارم تو همین حرم شریف تو مسلمون شم! تویی که جواب سلام دشمناتو میدی گمون نکنم سلام یه تازه مسلمون رو بی جواب بذاری.
    آقا یه فراری رو به حرمت راه میدی؟...یه فراری "تازه زنجیر پاره کرده" رو....؟
    ....
    پس
    اگه اجازه بدی میخوام عرض ادب کنم:
    سلام مولای ما!


  • کلمات کلیدی : بالاتر از زمین


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عیادت
    پست چهلم : پایان
    حرف حق
    فقط عزاداری؟
    آخرین خدانگهدار
    غریبه
    خاطره
    دردهای من نگفتنی است...
    غریب
    این را همه می دانند
    ابرااا
    عجب آواز خوشی در راه است
    [عناوین آرشیوشده]