سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:31 عصر)

    نمی دونم خوزستان منو دیدی...؟
    درختهای " کُنار"(= سدر) و اوکالیپتوسش... 
    هوای مست کننده ی بهار و پاییزش...
    دشتهای سرسبز  دم عیدش ...
    گلهای رنگارنگ و معطرش تو پاییز(!!!) و تو زمستون(!!!) رو چی؟ دیدی؟... : رگبارهای تند بهاری و زمستونیش که همیشه غافلگیرت می کنه... صدای چهچه پرنده ها (که همین الان که دارم مینویسم از خود بیخودم کردن...)
    آب زلال و خنک "دز" که دزفول اسمشو به احترام این رودخونه داره... آبی که میشه توش ماهیها رو دید.. و خاک حاصلخیزی که شیرین ترین پرتقال ایرانو تامین میکنه: در بخشی از سفرنامه یکی از مهمانهای این جلگه زیبا و سر سبز میخونیم که با تعجب از جایی نام میبره که از طلوع خورشید وقتی سواره!!! وارد جنگل های انبوه و یکپارچه ش شده تا ... غروب آفتاب...رنگ خورشید رو ندیده!!!
     
    دشتهای سبز و معطر "رامهرمز"... با اون نسیم های صبحگاهی عشششششششششقش!!... و بوی گندم...
     
    آرامگاه حضرت دانیال پیامبر تو شوش ... که مهد تمدن بشری بوده
    آبشارهای قشنگ شوشتر و باغهای سدر و باصفاش که حتی تو اوج شرجی و داغی آفتاب هم سایه شونو ازت دریغ نمیکنن و میوه هایی که...... و آسیابهایی که بقایاشون نشون میده چند هزار سال پیش ایرانی ها برق تولید میکرده ن!!!!!
    چغازمبیل: همون که همیشه عکسشو بعنوان نمادی از تمدن کهن ایران زمین دیدی و می بینی و شاید اصلا ندونی که اینم تو خوزستان منه...
    دانشگاه (یا صحیح تر) : شهردانشگاهی!! عظیم و باشکوه چمران که بخش علوم پزشکیش بعد از کلی.... کشمکش و بگیر و ببند بالاخره تونست دوباره نام بلند آوازه "جندی شاپور" رو به خودش ببینه و زنده کننده روزهای طلایی چند هزار سال پیش باشه که جندی شاپور نه فقط برای تمام ایران زمین !!! که یرای تمام این سرزمین های تمدن ندیدهً خلیج و حتی شرق دور مث نگینی بود درخشان و با صلابت... با کتابخونه ای که زبانزد همه محافل علمی بود و دانشمندایی که حساس ترین اعمال جراحی (که هنوز غرب به نصف اون دانش پزشکی هم نرسیده بود) رو انجام میدادن: بله! یه ایران بود و یه دانشگاه جندی شاپور!!!
    کارون عزیزمو چی؟ تنها رود قابل کشتیرانی کشور : که متاسفانه پروژه لایروبی ش دهها ساله که فقط واسه  بعضی مهندسای عمران  شده نون دونی!!  که دولت ژاپن اجازه میخواد به هزینه خودش لایروبیش کنه و فقط گل حاصلخیز کف این رودو بعنوان دستمزد ببره واسه کود کشاورزی (که همیشه بیگانگان به گنجینه های ما داناتر از خودمونن!!)
    و مردمش...
    که مثل همه ایرونی های مهربون ، مهمون نوازن
    اما
    تو زمینه هایی:
    خونگرم ترین!!
    انسانهای قانعی که هر ظلمی که میکشن از همین نجابت افراطیشونه !!! از همین راًفت بیجاشونه... واز همین بزرگواری مثال زدنیشون:
     
    اینکه دوستای اراکی و مشهدیم بهت زده میشن  وقتی میفهمن شبها چند بار قفل و زنجیر درخونه و ماشین رو چک میکنیم... اینکه همیشه یه نفر باید تو خونه بمونه و نگهبان باشه.... از بس که اوضاع امنیتی اینجا نموووونه است و بی نظیر!! و این مردم حرف نمیزنن...
    اینکه هنوز هر چند وقت یه بار انفجار بمب ها تو مرکز این استان کلی کشته و زخمی میگیره ... و "حضرات" با اونهمه ادعای هشیاری!!!! وقتی متوجه قضیه میشن که خونواده های زیادی عزادار شده ن!!!  .... و باز : این مردم چیزی نمیگن....
    اینکه وقتی از سرچشمه کارون (تو زاگرس) انشعاب میگیرن تا زاینده رود دوباره آب داشته باشه اینو درک میکنن که هموطنای عزیز اصفهانیشون در عذابن و کمک میخوان...اما اعتراض نمیکنن که : چرا "آقایون" به زیبایی و حیات کارون من هم مث زاینده رود اهمیت نمیدن؟ کارون من هم حقشه که همون فواره ها و ساحل و فضای سبزی رو داشته باشه که اون داره...
    اینکه وقتی هوای شهرشون آلوده میشه تا پول نفت چرخه اقتصاد ایرانو بچرخونه... نمیگن در ازائ این آلودگی سهم من اینننننهمه محرومیت نیست!!
    اینکه مسجدسلیمانیهای عزیزم وقتی "آب" خوردن ندارن!! از ناچاری به دامن کوهستان میرن...
    اینکه قطار اهواز-ماهشهر بجای یکساعت و نیم خیلی وقتا ۳ یا حتی ۴ ساعت تو راهه... (با این توجیه!!!! که دیزل هامون فرسوده ن..!!) و نامه نگاریهای این مسافرای مفلوک به هیچ نتیجه ای ختم نمیشه...
    اینکه نمیگن مرکز این استان دردکشیده و پایمال شده مگه چی از شیراز زیبای نازنین کمتر داره که بجای افزایش فرهنگسراهاش .... ظرف چن سال باید تعداد سینماهاش (که یه روزی به پرتعدادی سینماهای شیراز بودن) به سه تا و نصفی!!!!!! کاهش پیدا کنه؟؟
    مرکز استان!!!؟؟؟؟ .... اهوازی که وقتی دوست و فامیل میان خوزستان نمیتونن از بد بویی و بدطعمی آبش گله نکنن... و بهت زده میگی : بابا این که آب اهواز نیس ... !! از شهرستانهای اطراف "دبه دبه" میارم با ماشین...! پس اگه خود آب اهوازو ببینی که دیگه لابد حالت بهم میخوره...! (گرچه به نسبت سال 76 بهتر شده : اون موقع یادمه ذرات زرد رنگی تو لیوان آبت میدیدی که از اون لایه چربی ای که رو سطح آب بود !!! بیشتر دلتو بهم میزد)
    اینکه مناطقی از اهواز و آبادان هنوز گاز شهری ندارن!!! (خنده دار نیس؟ میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره هااا...!!!)
     
    مردمی صبور که در عین اینهمه ثروتی که باهاش همه ایران رو نون میدن!! حالا میبایست حداقل امکانات یه استان بزرگ (بماند : چقددددد مهم و حیاتی!!!) رو داشته باشن! تا همین متخصصای موجود هم مدام به فکر جلای وطن و پیدا کردن جایی برای آسایش خونواده شون نباشن....
    آدمایی که روزی به این بادیه نشین های پابرهنه کشورهای مجاور پناه دادن... و بعد همونها شدن بلای جونشون...
    راستی
    تو اینا رو میدونستی؟
    طبیعت چشم نواز خوزستانو دیدی؟
    نژادهای "مختلف" مردمشو چی ؟
    یا تو هم مث خیلی از هموطنای عزیزم تا حالا فکر میکردی اینجا کویره...... یه دشت بی آب و علف......با آدمایی که همه همون شکلی ند که مدام تو اخبار و فیلمای مضحک صدا و سیما می بینی؟:
    و حتما بخاطر همینه که وقتی میرم خارج از خوزستان ، همه تعجب میکنن که عرب زبان نیستم ، لهجه ندارم ، سیاه و سبزه رو نیستم!!!
    وقتی با افتخار می گم: من خوزستانی ام... اهوازی...
    با تعجب می گن: خوزستانی؟!! اصلاً بهت نمی خوره! آخه خوزستانی ها رنگ پوستشون تیره س... همه شونم عربی حرف میزنن
    میگم خوب پوست بیشترشون آفتاب سوخته س: اما نه همه شون ! چن تا از صمیمی ترین دوستای منم عربند اما من فارسم... مگه دوستای نازنین آذریم نمیگن لهجه ترکی یه ناحیه زنجان تا ناحیه دیگه ش فرق میکنه؟... خب مردم منم از نژادای مختلفن دیگه ! (و همه شونم عزیزو محترم)
    اما دردناک این حرفی بود که یه هموطن بهم زد یه زمانی:
    آره شما زمان جنگ به عراق کمک هم میکردین!!!...
    شاید اون وسطا یه عده وطن فروش بی اصالت چنین خیانتی کرده ن... اما میشه مثلا ادعا کرد همه ملت ایران با سازمان مجاهدین خلق(همون : منافقین کوردل بی همه چیز) همدست و همدل بودن؟؟: چرا؟ آخه از همه قومیت و نژاد ایرونی ای میشد تو اون فریب خورده ها پیدا کرد...مگه نه؟؟!!!!
    نه دوست من...
    من کمکم اون شب و روزایی بود که زیر بمبارون همون وحشی ها زندگی رو تو آینده ی کشورم میدیدم و حیات رو تو آرامش باقی هموطنام...
    کمک مردم من اون بود که اون ملعون امشب دزفول رو با موشک "شخم" میزد... و فردای همون شب مردم رو میدیدی که با عزمی راسخ تر از پیش شروع میکردن به بازسازی همون خونه قبلی!! 
    کمک این آدما همون  روزای اول جنگ بود که هنوز شیردلای پاک سرشت بقیه نقاط ایران به سمت این خاک بسیج نشده بودن... و این آدما با دست خالی تو خرمشهرشون ایستادن و فقط زمانی تسلیم شدن!!! که دیگه به آرامش ابدی رسیده بودن... : که دیگه جونی به تن نداشتن....
    کمکشون همون ساعتهایی بود که پالایشگاه آبادان شعله ور بود ... و اونها مردانه در تلاش تا نجاتش بدن.....

    آره هموطن! :
    بعضی سیه چرده ،
    بعضی عرب،
    بعضی لهجه دار،
    اما

    اینجا جلگه است: صدای من!
    و
    هرگز

    هیچکدوم از شیران این خطه دلشون با دشمن نبود
    ونیست!!




  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:25 عصر)

    سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵

    سلام دوستان وقتی پارمیدا به بلاگش دعوتم کرد  کار جالبی دیدم که منم با کمی تغییر فکر میکنم بهانه خوبیه که بهتر همدیگه رو بشناسیم.
    هر کدوم  پنج ویژگی که از خودمون سراغ داریم و میدونیم عوض نمیشه رو بنویسیم: چه اونایی که بقیه هم میدونن و چه اون خصوصیاتی که فقط خودمون از وجودش با خبریم. (شرمنده ها... ولی خب دوستی با معلما گاهی این عواقبم داره... پس دیگه مجبوری تو هم بنویسی!!)
    من اول شروع میکنم ، شمام همراهیم کنین:

         1-     عاشق بهار و آفتاب. وقتی آفتاب پهن میشه کف اتاق ... عشق میکنم منم ولو شم و تو اون نور کار کنم مثلا کتابی، چیزی بخونم

    2-     مث مورچه (یا شاید سنگ پا!!!) هستم: مسیر رسیدن به هدفم هرچقدم دشوار باشه انقدددد تکرارش میکنم تا بالاخره اون دشواریه از رو بره نه من!: عقیده دارم یا تو مشکلاتتو از پا در میاری یا اونا تورو

    3-     میمیرم واسه 14 معصوم(ع)، شهدا ، شریعتی ، آی متنفرم از این برخوردای متحجر که تصور میکنن هر کدوم اینا مال عده خاصیه !!

    4-     توی 2 چیز دیوونگی واسم مرز نداره: 
     
    اول: اگه چیزیو واقعا دوست داشته باشم... مثلا عاشق رشته مم ، خیلی دوس دارم تا نهایتش برسم... اخیرا مجبور شده م که بین کار رسمی و ترقی تو این شرکت لعنتی و رشته م یکی رو انتخاب کنم... اما میدونم همون دیوونگیه که گفتم آخرش مجبورم میکنه دلمو انتخاب کنم
    و
    دوم: تو شکستن چیزایی که همه بعنوان اصل رعایتش میکنن ولی خودشونم عقیده دارن میشه قشنگتر از این باشه. مثلا: کی گفته یه آقا معلم فقط اجازه داره با شاگردای مذکرش گرم بگیره و اگه به درد دل خانما هم گوش بده 100% غرض و منظوری داره؟ یا کی به دانشجوها گفته اگه معلم از جلسه اول سخت ازت کار خواست نشون میده که پایان ترم نهایتش ناپلئونی بشه پاس کرد... و اگه معلمت دائم بشاش بود حتما کارشم بی خیالی طی کردنه ؟

    اعتراف میکنم که آدم دورویی هستم !: همیشه سر کلاسم انقد شارژ و خندون نشون میدم که حتی  شاگردای کسلم هم سرحال بیان ... راستش هیچکدوم حتی احتمال نمیدن تو زندگیم اصلا ممکنه مشکلی هم وجود داشته باشه



  • کلمات کلیدی : عمومی

  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:25 عصر)

    تقدیم با عشق:
    به تو
    ای
    مفرد
    مذکر
    غائب...

    تو می آیی ...کجا یا کی؟
    نمی دانم
    تو می آیی ...پس از شب های دلتنگی ...برای صبح یکرنگی
    نمی دانم
    تو می آیی ...برای باور بودن ...دمی با عشق آسودن
    نمی دانم
    تو می آیی ...نگاهت آشنا با من ...سلامت بوی پیراهن
    نمی دانم
    تو می آیی ...پس از باران ...به دستت شاخه ای ریحان
    نمی دانم
    تو می آیی ...سبک چون پر ...برای لحظه ی برتر
    نمی دانم
    تو می آیی ...چو آیینه ...دلت شفاف و بی کینه
    نمی دانم
    تو می آیی ...برای من ...برای کوری دشمن
    نمی دانم
    تو می آیی ...تنت شبنم ...دلت بی غم
    نمی دانم
    تو می آیی ...خدا با تو ...تمام لحظه ها با تو
    نمی دانم
    تو می آیی ...تو می آیی ... چرا امشب نمی آیی؟
    نمی دانم



  • کلمات کلیدی : عمومی، بالاتر از زمین

  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:24 عصر)

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵

    There will be two dates on your tombstone, And your friends will read them. But

     all that’s going to matter is that little dash between them. Make your life worthwhile for others.

    (ترجمه آزاد آزاد از غریب آشنا): رو پلاک آخرین خونه م 2 تاریخ حک میشه ، حتما دوستامم میخوننشون.....

    اما مهم فقط خط تیره ی بین اون تاریخهاست  

    ایکاش یه کاری کرده بودم که زندگیم واسه دیگران ارزشمند بشه ...


                                                                        

     

    با توام
    ای لنگر تسکین ، ای تکانهای دل ، ای آرامش ساحل
    با توام
    ای نور ، ای منشور ، ای تمام طیفهای آفتابی ، ای کبود ارغوانی ، ای بنفشابی
    با توام
    ای شور، ای دلشوره شیرین
    با توام
    ای شادی غمگین
    با توام
    ای غم ، غم مبهم ، ای نمی دانم
    هر چه هستی باش
    اما باش
    نه ، جز اینم آرزویی نیست
    هر چه هستی باش
    اما باش



  • کلمات کلیدی : عمومی

  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:23 عصر)

    سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵


    چشم افتاد به یه تصویر
    از همینهایی که تو این ایام زیاد می بینین
    خداییش خیلیاشم قشنگن:
    نخل ، آفتاب سوزان ، یا حسین...
    کمی دقیق شدم بهش
    ناخود آگاه دلمو برد با خودش
    برد
    اما کجا ؟؟
    نه
    به کربلا...
    نه
    اون اولین چیزی بود که اومد تو سرم ...
    و آروو....وم خودشوکشید کنار
    تا یه چیزیو پشتش ببینم....
    و اون چیز غریبی نیس:
    همین چند سال پیش خودمونه
    واسه من البته یه چیزی شبیه خوابه : یه چیزی تو خواب و بیداری...کودکی، بازی، مدرسه
    دیگه خیلیا از یاد بردنش...
    خیلیا دارن آروم آروم پاکش میکنن...
    و حتی بعضی...به مسخره میگیرنش
    آره
    ولی واسه من این خواب و بیداری اونقدرام دور نیس: یه بخشیش ملموس تره برام:
    همین خوزستان خودم... و همین دشتهای داغش...
    و همین جوونایی که از هر کنج ایران قشنگشون اومدن و مردونه ایستادن.... تو همین شرجی... تو همین عطش.. تو همین...
    ...
    فکرشو بکن...
    ما که ادعا می کنیم بزرگشده این اقلیمیم بازم گاهی از گرماش بیتاب می شیم (که انصافا اگه این هواشناسی بی انصاف یه بار محض رضای خدا دمای واقعی رو اعلام کنه...طبق قوانین کشور باید شهر تعطیل بشه!!)
    حالا ببین اونایی که هوای بهشت شهرشونو گذاشتن و اومدن اینجا....
    چرا فقط گرما رو می گم... ؟
    سرمای اینجا هم می سوزونه: سرمای استخونی... نه پوستی...اونم تو دشت ،مرداب، گل، ...
    تو میگی ما می فهمیم تو سرما داغ شدن یعنی چی ؟... تو شرجی لب-خشک شدن یعنی چی ؟... تو "آفتاب" تار دیدن چطور... ؟
    اونا چی ؟
    وقتی داشتن از آخرین تپه دفاع می کردن...و دوست صمیمی شون جلوی چششون پرپر می شد...و میدونستن که اگه شانس بیارن و کشته شن بهتراز اینه که دست این وحشی ها بیفتن...
    یعنی میگی تو اون لحظه ها سرما رو حس میکردن ؟ گرما و شرجیو چی ؟ خونریزی زخمشونو چی ؟
    راستی اونا همه شون بچه مسجدی بودن ؟...
    اصلا همه شون مسلمون بودن ؟
    یعنی تو توی دوست و آشناهات سراغ نداری شهیدی رو از اقلیتهای دینی ؟
    راستی وجه مشترکشون چی بود ؟
    دین ؟
    لباس ؟...
    گمونم خاک نازنینشون ...
    و البته این اصلی ترین بود 
    و یه چیز دیگه : همه اونا – از هر مسلک ومرامی-  کم یا زیاد حسین رو میشناختن، فداکاری آقا ابالفضل رو می دیدن، وفاداری زینب رو سرمشق کرده بودن، و صبر زین العابدین رو لمس میکردن...
    آخه این ستاره هایی که نام بردم فقط مال شیعه نیستن...
    اینا که مث من و تو متعلق به یه قوم خاص نیستن،
    یه سرزمین خاص،
    یه مذهب خاص،
    یه ایده و طرز فکر خاص ،اینا مث من و تو محدود نیستن، الگوی همه ن ...
    و اون شاگرداشون...اون جوونای نازنین
    اونا هم مث همون ستاره ها متعلق به همه ن...
    اونا هم تو دل همه مون اسطوره ن،
    عزیزن،
    و میشه واسه مون سرمشق باشن
    ولی بعد از اونا... ؟
    ... ؟
    یا انقدر ازشون یاد نکردیم که حتی همرزماشونم که پیش چش ماهستن فراموش شدن... یا انقد بد تبلیغ کردیم که دیگه تصویرشون تو ذهن مردم 180 درجه متفاوت شد با چهره واقعی اون قهرمانا...
    فقط تو فیلما نشون دادیم که مث رامبو !!! یه تنه همه رو حریف بودن، از جنگیدن کیف میکردن... و بدتر از همه :
    همه شون از بدو تولد معصوم بودن ،هیچکدوم تو نوجوونی اصلا خطایی نداشتن که لازم باشه خدا بهشون توفیق توبه عطا کنه...!!! حضرت علی (ع) میفرمان گناه نکردن آسونتر از توبه س:
    درسته، ولی کی معصومه ؟
    من جوون اگه زندگی بعضی از شهدا رو{که بی شک الان مقام رفیع دارن پیش خدا} بدونم، الگو میگیرم، به خودم هم امیدوار میشم:
    پس با توبه میشه سوار آسانسور بشم
    و
    از یه آدم عادیییییییییییییییییییییی....برم تاعرش اعلی:جایگاه شهدا
    آره
    ما همه این زیباییها رو از یاد بردیم : شدیم فقط کلیشه...
    میخوام واسه یه بارم که شده به عظمت عاشورا دل بدم ....شاید بفهمم چی توش بود که اون جوونا رو تکون داد ؟ مگه چی داشت که دلشون دریا شد ؟ مگه....
    یعنی میشه پیدا کرد؟....

     



  • کلمات کلیدی : بالاتر از زمین

  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:22 عصر)

    نوشته شده توسط غریب آشنا ساعت 17:45

    شنبه ۳۰ دی ۱۳۸۵

    دلم لک زده واسه غروبای صحنش...و صدای نقاره خونه ش وقت سحر...
    نمیدونم چه کرده م که دیگه نمی طلبه منو...دو تا از دوستام الآن اونجان بهشون گفتم اگه یه وقتی یادم کردین، شما رو به خدا سلاممو برسونید و بهش عرض کنین:
    آقا به خدا همه حاجتم تویی...هیچی نمیخوام باور کن
    فقط میخوام بیام باهات حرف بزنم،
    درد و دل کنم... صدات کنم
    فقط صدات کنم...
    بت بگم تو نور چشم مایی ...تو همه چیز مایی
    تو همون آبرویی هستی که مث یه نقاب میگیریم جلوی رومون وقتی میخوایم با خدا حرف بزنیم
    تا از خجالت آب نشیم...
    مث کبک که سر تو برف سفید میکنه تا سیاهی اطرافشو نبینه...
    ....
    آقا دلم تنگه
    دلم برات تنگ شده...خیلی زیاد...دلم واسه خدا تنگ شده....
    یادمه چند سال پیش وقتی تابستونا میومدم خدمتت... بعضی ساعتا که با تو بودم، گاهی حست میکردم
    نفست دیوونه م میکرد و....
    عطرت....
    از بوی تو یاد خدا میفتادم، دلم واسه ش پر میکشید....
    دلم واسه ش تنگ میشد
    ولی دلم نمی گرفت....آره: نمیگرفت
    چون با تو بودم:
    تو واسطه م میشدی...تو میانجی میشدی، تو منجیم میشدی
    و تو ضامنم میشدی
    وقتی نگاهت میکردم میگفتم خدااااا من این آقا رو دوست دارم...من بهش ارادت دارم...
    بخاطرش منو نبین... بخاطرش بگذر
    بخاطرش فرصت بده جبران کنم....
    اما حالا...اینکه دیگه قبولم نمیکنی...میدونم بازم از بزرگواریته...باز از مهمون نوازیته...
    واسه اینه که نمیخوای وقتی میگم سلام آقا بالاخره اومدم پابوست، مجبور بشی با اکراه جوابمو بدی...
    واسه اینه که نمیخوای وقتی میگم دوستت دارم روتو برگردونی...
    که وقتی میگم سلام همه زندگیییییییییم، سلام همه عشقم....بگی چه دروغگوی پرروییه این...!
    وحالا
    دلم واسه خودم تنگ شده...من خودمو گم کرده م...
    میدونم تا تو کمکم نکنی هم پیدا نمی شم...
    نکنه بار آخر که میگفتم خداحافظ...گفته باشی زایر خوبی نبودی... ، درکم نکردی...پیدام نکردی ...پس حالا برو که دیگه حتی خودتم پیدا نکنی...!



  • کلمات کلیدی : بالاتر از زمین

  • غریب آشنا ( دوشنبه 85/12/28 :: ساعت 9:50 صبح)

    ...



  • کلمات کلیدی : عمومی


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عیادت
    پست چهلم : پایان
    حرف حق
    فقط عزاداری؟
    آخرین خدانگهدار
    غریبه
    خاطره
    دردهای من نگفتنی است...
    غریب
    این را همه می دانند
    ابرااا
    عجب آواز خوشی در راه است
    [عناوین آرشیوشده]